چون کودکی رسیدن سال جدید را
با دست زیر چانه تو را آه می کشم
چون غنچه ای که آخر اسفند، عید را
برخیز و خاک را بنشان بر عزای باد
کافی ست هرچقدر که رقصانده بید را
با شعر مثل زورقی آشفته کرده ام
آرام روزهای کران ناپدید را
بی شعر شاهی ام که پس از سال ها نبرد
در پیشگاه قلعه نیابد کلید را
چشمت اگر مجال دهد ترجمان شوم
با لهجه صریح تغزل شهید را